ارتباط نزدیک با دنیای کودکان شما را متوجه یک موضوع بزرگ میکند و آن این است که آنها احساسات و هیجانهای متغیری دارند. لحظهای میخندند و لحظهای دیگر خشمگین و بیتاب هستند. اینجاست که والدین سردرگم میشوند و به دنبال یادگیری راههای تقویت هوش هیجانی در کودکان خود هستند.
اگر پای صحبتهای پدرو مادرها نشسته باشید احتمالا از آنها میشنوید که میگویند: «وقتی فرزندم بین همکلاسیهایش قرار میگیرد از آنها ضعیفتر است و یا در مقایسه با آنها حساستر و زودرنجتر است و روابط اجتماعی خوبی ندارد.»
بسیاری از والدین میدانند دنیا چالشهای بسیاری را بر سر راه فرزندانشان قرار میدهد و میخواهند در این شرایط بینش لازم را به فرزندانشان بدهند و از آنان حمایت کنند. میخواهند که به کودکان خود کمک کنند تا احساساتشان را بهتر مدیریت کنند و روابط خوبی با دیگران برقرار کنند. اما در عمل شاید گاهی موفق عمل نکنند. چراکه فرزندپروری درست مستلزم چیزی فراتر از هوش است و با بخشهایی از شخصیت در ارتباط است که در طول ۳۰ سال گذشته با توصیههای نسخهوار به والدین نادیده گرفته شده است. فرزندپروری درست مستلزم هیجان است.
به توانایی افراد جهت شناخت احساسات خود و دیگران، کنترل تکانههای هیجانی، به تأخیر انداختن لذتها، ایجاد انگیزه در خود، پی بردن به نشانههای اجتماعی دیگران و رویارویی با فرازونشیبهای زندگی هوش هیجانی میگویند.
یافتههای پژوهشها نشان میدهد آگاهی از هیجانها و توانایی مدیریت احساسات بیش از بهرهی هوشی تعیین کنندهی موفقیت در همهی بخشهای زندگی، به ویژه روابط خانوادگی خواهد بود. پس لازم است که آن را جدی بگیریم و برای یادگیری فنون آموزش هیجانی به کودکان زمان بگذاریم.
والدین چه نقشی در تقویت هوش هیجانی کودکانشان دارند؟
دانیل گلمن، روانشناس و نویسندهی کتاب هوش هیجانی، نوشته است:
«زندگی خانوادگی نخستین مدرسه برای آموختن هیجانها است. آموزش هیجان نهتنها به وسیلهی آنچه والدین مستقیما به کودکان میگویند صورت میگیرد بلکه شیوهی پرداختن والدین به احساسات خودشان و تبادل احساسات بین زن و شوهر نیز برای فرزندان الگو است. برخی والدین ذاتا آموزگاران هیجانی هستند و گروهی نیز از این هنر بیبهره ماندهاند.»
والدینی که خود آموزگار هیجانات هستند، خود را در احساسات فرزندانشان وارد میکنند. آنها احساسات منفی را بخش جداییناپذیری از حقیقت زندگی میدانند و از لحظههای هیجانی به عنوان فرصتی برای آموزشهای مهارتهای زندگی و ایجاد رابطهی نزدیکتر با فرزندانشان استفاده میکنند.
جان گاتمن، والدینی را که نمیتوانند هوش هیجانی را به فرزندان خود بیاموزند، به سه گروه تقسیم کرده است:
۱ـ والدین کوچک انگار که به هیجانهای منفی فرزندان خود بیتوجه هستند، این هیجانها را نادیده میگیرند یا کماهمیت میشمرند.
۲ـ والدین محکوم کننده که از ابراز احساسات منفی فرزندان خود انتقاد میکنند و گاهی آنان را برای ابراز هیجانهایشان، سرزنش و تنبیه میکنند.
۳ـ والدین به حال خود رها کننده که هیجانهای فرزندان خود را میپذیرند و با آنها همدلی میکنند. اما نمیتوانند فرزندان خود را راهنمایی کنند و برای رفتار آنها چهارچوپ تعیین کنند.
تصور کنید کودکی از رفتن به مهد کودک امتناع میکند و واکنشهای هیجانی شدیدی از خود بروز میدهد. رفتار و عکسالعمل هر کدام از این سه نوع والد چگونه است؟
مادر کوچک انگار، به پسرش میگوید که این بیمیلی «لوس بازی» است و دلیلی برای احساس ناراحتی برای ترک خانه وجود ندارد. سپس او تلاش میکند حواس پسرش را از افکار ناراحت کننده پرت کند و ممکن است با شیرینی یا گفتگو در مورد برنامههای جالبی که مربی ترتیب میدهد به او رشوه دهد.
مادر محکوم کننده، در این مثال به خاطر همکاری نکردن کودکش برای مهد کودک رفتن ممکن است به او پرخاش کند و به او بگوید که از لوس بازیهایش خسته شده و او را تهدید به کتک کند.
مادر به حال خود رها کننده، کودکش را در تمام مدتی که خمشگین و ناراحت است در آغوش میگیرد، با او همدلی میکند، به او میگوید که بسیار طبیعی است که میخواهد در خانه بماند اما نمیداند که پس از این چه باید بکند. او نمیخواهد به فرزندش پرخاش کند، به او رشوه بدهد یا او را کتک بزند. اما ازطرفی در خانه ماندن انتخاب او نیست. شاید در پایان با او معامله کند و مثلا بگوید: «برای ۱۰ دقیقه با تو بازی میکنم و بعدش بدون گریه از خانه بیرون میرویم.»
مطلب مرتبط: هوش هیجانی چیست؟ ۵ گام ساده برای تقویت هوش هیجانی
۱۲ راهکار ساده افزایش هوش هیجانی در کودکان
۱ـ از هیجانهای خود و کودکتان آگاه شوید.
آگاهی هیجانی یعنی؛ شناخت هیجانها و احساسات در خود و هشیار بودن نسبت به وجود هیجانها در دیگران.
بسیاری از والدین از روبهرو شدن با هیجانات منفی خود اجتناب میکنند، میترسند کنترل خودشان را از دست بدهند و گاهی نقش «ابر والد بودن» را برعهده میگیرند و هیجانهای خودشان را از کودک پنهان میکنند. طبیعتا وقتی آن هیجانها را در کودک خود نیز میبینند وحشت میکنند و ممکن است خشم و احساسات منفی خود را بر سر همسرشان آوار کنند.
نخست باید بدانید خشمتان بعد از دیدن احساسات منفی در کودکتان طبیعی است و خوب است این خشم را به گونهای که برای رابطه شما و کودکتان آسیبزا نباشد، ابراز کنید. شما با این کار دو چیز را به کودک یاد میدهید:
- احساسات شدید را میتوان ابراز و مدیریت کرد.
- رفتار فرزندتان برای شما اهمیت دارد.
۲ـ همیشه به کودکتان اجازه دهید که احساساتش را بیان کند.
ابراز شفاف احساسات به جای اینکه آنها را نادیده بگیرند. هیچ گاه پس از شنیدن حسش او را تحقیر نکنید زیرا نادیده گرفتن باعث نمیشود دردهایش را فراموش کند، بلکه او احساساتش را درون خود میریزد؛ این احساسات نابود نمیشوند و دنبال راهی برای بروز آن میگردند و ممکن است خود را به صورت کابوس نشان دهند.
۳ـ از هوش هیجانی برای مدیریت احساساتتان کمک بگیرید.
اگر متوجه شدید که دارید از کوره در میروید، موقعیت را ترک کنید و به کودک بگویید بعدا در مورد این موضوع صحبت خواهید کرد. اگر به هر دلیلی از رفتار خودتان پشیمان هستید آن را به کودک خود بگویید و بیان کنید که در آن لحظه چه احساسی داشتید تا هم کودک با مفهوم بخشش آشنا شود و هم گفتگویی بین شما شکل گیرد که خودش راههایی را برای پیشگیری از ناراحتی و سوءتفاهم در ارتباطات آینده به شما نشان دهد.
۴ـ از شناخت هیجانها به عنوان فرصتی برای گفتگو و آموزش استفاده کنید.
وقتی تجربههای منفی در خانهی شما شکل میگیرد و احساساتی در اعضای خانواده ایجاد میکند جدای از بُعد بد آن یک مزیت نیز دارد. فرصتی مناسب برای همدلی کردن است و شما میتوانید از این طریق بیشتر با کودک خود صمیمی شوید و شیوهی رویارویی با احساسات را به او بیاموزید و این به فرزند شما میآموزد که والدینش حامی او هستند و هر دو میتوانید باهم در بحرانهای بزرگ و کوچک همکاری کنید و حل مسئله داشته باشید.
وقتی کودکتان خشمگین است، او را مبارزه طلب با قدرت خود ندانید. وقتی میترسد، گواهی دال بر عدم موفقیت شما در فرزندپروری نیست و وقتی ناراحت است، به منزلهی یک اتفاق شوم دوباره نیست که باید به آن بپردازد. برعکس نقطهی عطفی در والدگری شماست و میتواند طعم شیرین والد بودن را زیر زبان شما بیاورد. اگر درست عمل کنید چون کودک دقیقا در زمان حس کردن همین هیجانهای منفی است که به شما نیاز دارد.
نکتهی مهم اینجاست که حواستان باشد احساسات خفیف را پیش از بالا گرفتن بررسی کنید.
اگر کودک پنج سالهی شما برای رفتن به دندانپزشکی مضطرب است، ترس او را قبل از رسیدن به مطب بررسی کنید نه زمانیکه روی صندلی دندانپزشک مینشیند و گریه و زاری میکند. توجه به این نکتهی کوچک به خانوادهی شما این فرصت را میدهد که مهارتهای گوش دادن فعال و حل مسئله را به صورت عملی تمرین کند.
۵ـ از زاویهی دید کودک به مسائل بنگرید، خوب گوش دهید و همدلی کنید.
همدلی اساسیترین مرحله در آموزشگری هیجانی است که میتواند هوش هیجانی در کودکان را چندین پله ارتقا دهد. اگر با کودکتان همدلی نکنید چه چیزی را به او یاد میدهید؟
۱ـ کجخلقی و داشتن احساسات منفی به معنای بچهی بد بودن است و او تمام تلاشش را میکند تا مطابق با انتظارات شما زندگی کند تا شما مضطرب نشوید و او را ضعیف و رنجور ندانید.
۲ـ فکر میکند که مادر و پدرش احساسات خطرناک او را ندارند پس حتما مشکل از اوست و ظاهرسازی را یاد میگیرد.
۳ـ به این میاندیشد که در میان گذاشتن احساسات خود با دیگران بیمعنی است و تنهایی زیادی احساس خواهد کرد.
۴ـ در پنهان کردن احساساتش ماهر میشود و چه بسا تمام تلاش خود را به کار میگیرد که آن احساسات را نداشته باشد پس شیوهی اجتناب را از موقعیتهایی که احساسات منفی را در او برمیانگیزد در پیش میگیرد و نمیتواند با دیگران روابط صمیمانه داشته باشد.
۵ـ مدام حواسش را از احساساتش با پرخوری، بازیهای تلویزیونی و کارهای دیگر پرت میکند.
مسلما شما نمیخواهید که شاهد این اتفاقها در درون کودکتان باشید پس هرچه سریعتر اصول همدلی کردن را بیاموزید.
چطور با کودکمان همدلی کنیم؟
همدلی باعث میشود شما به جای جایگاه رودررو، نقش همراه را در زندگی کودکتان ایفا کنید. یکی از ارکان همدلی درست، گوش دادن فعالانه است. این نوع از گوش دادن فراتر از جمعآوری اطلاعات با گوشهاست و در آن والدین به مشاهدهی دقیق نشانههای بدنی هیجانهای فرزندان خود، حالات چهره و حرکات بدن او میپردازند، قوهی تخیلشان را به کار میگیرند و موقعیت را از دید کودک ارزیابی میکنند و به شیوهای آرامشبخش و بدون انتقاد به او انعکاس میدهند.
درکل برای برقراری ارتباط با کودک در آن لحظه از قلبشان کمک میگیرند و او را پندواندرز نمیدهند. آنها به جای سؤال پیچ کردن کودک به بیان آن چیزی که در او مشاهده میکنند میپردازند. زیرا شاید کودک دلیل ناراحتیاش را به دلیل سن کم نتواند پیدا کند.
نکتهی بعدی اینکه والدینی که خوب بلد هستند همدلی کنند، از پرسیدن سؤالهایی که پاسخش را میدانند دوری میکنند. این کار به دام انداختن و به معنای سوءظن است و کودک را وادار به دروغ گفتن میکند و درنهایت اینکه در میان گذاشتن تجربیات شخصی والدین با کودک به او احساس طبیعی بودن احساساتش و درک شدن خواهد داد.
۶ـ به کودک برای نامگذاری احساساتش کمک کنید.
بیان واژهها به کودک کمک میکند تا احساسات مبهم، ترسناک و ناخوشایندش را به چیزی معنادار تبدیل کند. وقتی پدری به کودک خود میگوید: «ناراحتی مگه نه؟» کودک این پیام را میگیرد احساسی که دارد تجربه میکند ناراحتی و غم است و ازطرفی میفهمد که پدرش او را درک کرده است. پس نامگذاری هیجانی همدلی را به همراه دارد.
ازطرفی این نامگذاری تأثیر آرامشبخشی بر سیستم عصبی کودک و یاری او برای بهبود سریعتر دارد. وقتی کودک در مورد احساسش گفتگو و نامگذاری را انجام میدهد، نیمکرهی چپ مغز که مرکز زبان و منطق است درگیر میشود و این امر کودک را در تمرکز و آرام شدن یاری میدهد.
۷ـ در حین همراهی کودک برای حل مسئله برای او چارچوپ تعیین کنید.
یکی از نشانههای هوش هیجانی در کودکان داشتن مهارت حل مسئله و تفکر انتقادی است.
مطلب مرتبط: ۸ راهکار ساده برای آموزش تفکر انتقادی به کودکان
ازآنجایی که کودک از سن پایین خودش با مراحل پنج گانهی حل مسئله آشنایی ندارد لازم است که والدین مراحل زیر را دنبال کنند:
۱ـ تعیین حدومرز رفتاری:
برای کودکان مهم است که بدانند مشکل احساسات آنها نیست بلکه مشکل رفتار نادرست آنهاست. پس والدین باید برای رفتار کودک حدومرز تعیین کنند نه احساسات او. البته خوب است والدین سنوسال کودک را هم مدنظر داشته باشند و از سختگیری و آسانگیری افراطی جلوگیری کنند. وقتی کودک احساس کند والدین با او عادلانه رفتار میکنند، حس احترام به خود و عزت نفس بیشتری را احساس کرده و به همراهی والدین خود اعتماد بیشتری میکند و بیشتر مشتاق حل مسئله به صورت مشترک میشود.
۲ـ تعیین اهداف:
وقتی کودک احساساتش را فهمید و پذیرفت ممکن است از شما بپرسد که: «حالا باید چکار کنم؟»
سعی کنید در این نقطه ذهن او را با پرسیدن سؤال، درگیر کنید و برایش موقعیت را روشنسازی کنید. گاهی تنها هدف حل مسئله برای کودک پذیرش فقدان یا یافتن آرامش است. مثل زمانیکه حیوان خانگیاش را از دست داده است.
۳ـ بهطور مشترک به راهحلهای احتمالی فکر کنید:
از تصمیمگیری برای کودک خودداری کنید. با این حال این کار برای کودکان کم سنوسالتر که هنوز تفکر انتزاعی در آنها شکل نگرفته است و میخواهند سریع اقدام کنند و یافتن راهحلهای متعدد برایشان سخت است شاید دشوار به نظر برسد. بهترین راه برای کمک به آنها آزمایش راهحلهای مختلف و سپس انتخاب بهترین گزینه از میان آنهاست. همچنین میتوانید با کمک گرفتن از قوهی تخیل کودک، دادن نقش به عروسکش و اجرای نمایش او را برای راهحل اندیشی تشویق کنید.
همچنین میتوانید در مورد کودکان با سن بالاتر قرارداد ببندید که هر راهحلی که در مورد مشکل مورد بحث به ذهنتان میآید را بنویسید. هیچ راهحلی مسخره نیست. سعی کنید برای او موفقیتهایی که در گذشته در زمینه حل مسئله داشته است را یادآوری کنید و او را تشویق کنید که خودش را در حال حل مسئلهای جدید با همان موفقیت تجسم کند.
۴ـ ارزیابی راهحلهای پیشنهادی بر مبنای ارزشهای خانوادگی شما:
در اینجا به حذف و اضافهی راهحلها بر اساس ارزشهایی که در خانوادهی شما اهمیت دارد میپردازید.
۵ـ همراهی کودک برای یافتن راهحل:
در آخر به کودک کمک میشود تا تصمیم منطقی بگیرد و دست به اقدامهای عملی بزند. مثلا اگر با خواهرش سر استفاده از وسیلهای بگو مگو دارد، برنامهی روزانهای برای استفاده از آن وسیله تدارک ببینند و بر سر آن توافق کنند.
۸ـ داربست زدن را به کار بگیرید و از تحسین برای آموزش کودک استفاده کنید.
در این روش برای افزایش هوش هیجانی در کودکان، والدین با لحنی آهسته با فرزندشان گفتگو میکنند و در آغاز تنها اطلاعات کافی به او میدهند. سپس وقتی رفتار مطلوب از کودک سر زد، رفتارش را به صورت دقیق و نه به صورت کلی تشویق میکنند. بهطور مثال:
تحسین دقیق: آفرین که دگمه را درست و به موقع فشار دادی.
تحسین کلی: آفرین که روش دگمه بستن رو یاد گرفتی.
در ادامه والدین تنها کمی به آموزش بیشتر به کودک میپردازند و دوباره گامها را تکرار میکنند.
در این روش به نوعی والدین از کوچکترین موفقیت کودک برای بالا بردن اعتمادبهنفس و رسیدن به سطح بعدی مهارت شایستگی استفاده میکنند.
۹ـ از زندگی روزمرهی کودک خود نقشهی روانی تهیه کنید.
آگاهی از اشخاص، مکانها و رویدادهای تأثیرگذار بر کودک بسیار سودمند است. اینگونه شما ریشههای احتمالی احساسات و هیجانهای او را به راحتی میتوانید پیدا کنید و به کودک خود نشان دهید که دنیای او برای شما مهم است. بنابراین زمانی را در مدرسه یا مهد کودک او صرف کنید و با معلمان و دوستان او ارتباط داشته باشد و بدانید کودکتان در مورد هر کدام چه احساسی دارد. تهیهی این نقشهی روانی نیازمند دانستن جزئیات و تلاش بسیار اما ضروری است.
۱۰ـ از جانبداری کردن از دشمن خودداری کنید.
وقتی کودک احساس میکند با او بدرفتاری شده است، به دنبال والد خود میرود تا عدالت، همدردی و حمایت او را دریافت کند و این فرصت خوبی برای بالا بردن هوش هیجانی در کودکان است. به شرطی که والد دچار خطای جانبداری از دشمن نشود. چون در این صورت کودک فکر میکند همه دنیا ضد اوست و این موضوع او را سرخورده میکند. کودک را به گفتگو دعوت کنید و بیغرض و بااشتیاق به حرفهای او گوش دهید. هدف گفتگو همیشه موافقت و سازگاری نیست بلکه همدلی و تعامل بیشتر است.
۱۱ـ همراه با فرزندتان کتاب بخوانید.
قصهها به کودکان، واژگان جدیدی برای بازگو کردن احساساتشان یاد میدهند و روایتگر شیوههای متفاوت رفتاری در برابر هیجانها هستند. همچنین والدین میتوانند از آنها برای بازگو کردن مسائلی صحبت کنند که برایشان سخت است مثل اینکه بچهها چطور به دنیا میآیند.
در قصهخوانی، بلندگویی والد و کودک مهم است و باعث انرژی بیشتری در ارتباط با شخصیتهای داستان میشود و کودک و والد را دلگرم میکند که میتوانند از یک فعالیت مشترک لذت ببرند.
۱۲ـ تا میتوانید با کودکتان بازی کنید.
اگر متوجه الگوی رفتاری اشتباهی در کودک شدید، باید بدانید احساسات فراوانی در فرزند شما جمع شده است و او نمیداند چطور با آنها برخورد کند. بهترین درمان در اینجا بازی با او است. مثل بازی که در ادامه برای تقویت اجتماعی بودن کودک بهعنوان مثال برای شما آوردهایم. توجه داشته باشید که اجتماعی بودن کودک یکی از ابعاد هوش هیجانی بالای اوست.
بازی دمیدن در حباب
اهداف اصلی: مسئولیتپذیری اجتماعی، همدلی، عزت نفس، شادمانی، خوشبینی
اهداف فرعی: تقویت ریهها و تنظیم تنفس
نوع بازی: فردی یا گروهی
مخاطب: مربی، والدین
لوازم موردنیاز:
حبابسازهای کوچک به تعداد گروههای دونفرهی کودکان
کارت قوانین بازی (حبابها روی زمین نیفتد یا اگر حباب افتاد روی زمین کودک باید از خط آغاز، شروع کند.)
نحوه بازی: کودکان به دو گروه تقسیم میشوند. هر کودک باید در حباب سازش بدمد و با فوت کردن ملایم به حباب آن را به همگروهیاش برساند. هر گروهی که زودتر به دوستش برسد برنده است.
سخن پایانی
همانطور که در مقاله دیدیم ارتباط بین والد و کودک در تقویت هوش هیجانی در کودکان نقش مهمی دارد. بنابراین خوب است والدین در کنار برنامهریزی برای کلاسهای آموزشی فرزندشان، اوقات فراغت بیشتری برای تعامل بهتر با کودک خود فراهم کنند و گفتگوهای خود را با آنها از ردوبدل کردن اطلاعات به سمت گفتگوهای احساسی ببرند تا هوش هیجانی آنها افزایش یابد.